مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی

در سامرا بود.
می رودمحضر امیرالمؤمنین (ع) در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین می‌گوید: 
آقا ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌‌‌آید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ی زندگی‌ام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند* و صبح و شام وقتی حرم مشرّف می‌شد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا می‌کرد. 
سه ماه هم ایشان کربلا می‌ماند.
جمعاً می‎شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید می‌شد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمی‌دانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم می‌‍‌رود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می‌خوابد،
*خواب سیدالشهداء (ع) را می‌بیند. آقا می‌فرمایند:* 
"شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می‌خواهی به عنوان الگو؟" می‌گوید: بله آقا.
*می‌فرمایند:"فردا صبح وارد حرمِ ما که می‌خواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 ساله‌ای نشسته،* عمامه‌ای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد می‌شوی،این جوان بلند می‌شود وارد حرم می‌شود یک سلامی پایین پا به من می‌کند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج می‌شود
 بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسان‌های بزرگ است ".
حاج شیخ می‌فرماید:
بیدار شدم.
طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود. 
وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. 
دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم.
 برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامه‌ی من عاریتی است "
و رفت. 
از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه‌ پس‌کوچه‌های کربلا، دنبالش دویدم:
آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت:
 "آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت.
آقای حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید:
دیدم دارد از دستم می‌رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه‌‌ی دو امام،بااین دو کلمه دارد می‌گذارد و می‌رود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:
بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامه‌ی من عاریتی است یعنی چه؟
 *شش ماه التماس کرده‌ام تا شما را معرفی کرده‌اند، کار داریم با شما*.
 یک نگاهی به حاج شیخ می‌کند و می‌گوید: 
"چه کسی من را به شما معرفی کرد؟".
 آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید: 
صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع).
به حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید:
 "امروز چندمِ ماه است؟"
حاج شیخ عبدالکریم روز را می‌گویند.
می‌گوید: "دنبال من بیا ".
در کوچه‌پس‌کوچه‌های کربلا می‌روند تا به خارج از کربلا می‌رسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.میرسد به درِ آن اتاق و می‌گوید: 
"اینجا خانه‌ی من است،فردا طلوع فجر،وعده‌ی دیدار من و شما همین جا ".
می‌رود داخل و دررا می‌بندد.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود: 
من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی می‌خواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟!
 آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده‌ی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان می‌فرماید: 
لحظه‌شماری می‌کردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای ناله‌ی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می‌زد:
وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم.
در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود.
گفتم:
خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه‌ی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟
 گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت.
وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم.
 گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم.
یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم،این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود. 
روز قبل به من گفت: 
آقا عمامه‌ی من عاریتی است،
 عبای من عاریتی است
فردا جلوی چشمانِ من،عبا و عمامه را گذاشت و رفت. 
می‌خواست به من بگوید:
 *شیخ عبدالکریم حائری!
 مرجعیت،عاریتی است
 ریاست،عاریتی است
 خانه‌هایتان،عاریتی است
پول‌های حسابتان،عاریتی است
وجودتان،عاریتی است
سلامتی‌تان،عاریتی است.
هر چه می‌بینید،عاریه است
و امانت است
دل به این عاریه‌ها نبندید.
این‌ها را یاازشمامی‌گیرند
یا حوادث، یا وارث می‌برد.
او با مردن خود در عمل نشان داد هرچیزی هنگام مرگ  جز اعمالی که خالص برای خداوند متعال باشد هرچه داریم عاریه است

🌹🍃

سید محمدحسن شیرازی - ويکی شيعه

 

 

سید محمدحسن شیرازی

(تغییرمسیر از میرزای شیرازی)

این مقاله دربارهٔ «سید محمدحسن شیرازی» مشهور به میرزای بزرگ است. برای آشنایی با میرازی دوم محمدتقی شیرازی را ببینید.

میرازی شیرازی

تصویر میرزای شیرازی.jpg
اطلاعات فردی
نام کاملسید محمدحسن حسینی
لقبمیرازی بزرگ • میرازی مجدد
تاریخ تولد۱۲۳۰ق
زادگاهشیراز
محل زندگیاصفهان • نجف
تاریخ وفات۱۳۱۲ق
محل دفنحرم امام علی(ع)
اطلاعات علمی
استادانشیخ انصاری • محمدحسن نجفی
شاگردانشیخ فضل‌الله نوری • عبدالکریم حائری یزدی • میرزای دوم • آخوند خراسانی
محل تحصیلایران و عراق
اجازه اجتهاد ازسید حسن بیدآبادی
تألیفاتحاشیه بر نجاة العباد • حاشیه بر اللمعة الدمشقیة • کتاب الطهاره
فعالیت‌های اجتماعی-سیاسی
سیاسیفتوای تحریم تنباکو
اجتماعیتأسیس حوزه علمیه سامرا


سید محمدحسن حسینی (۱۲۳۰-۱۳۱۲ق) مشهور به میرزای شیرازی، میرزای بزرگ و میرزای مجدِّد، از مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم بود که فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد.

میرزای شیرازی پس از درگذشت شیخ مرتضی انصاری در سال ۱۲۴۳ش، به مرجعیت رسید و تا پایان عمر به مدت سی سال مرجع واحد شیعیان بود. او شاگرد خاص و مورد علاقه شیخ انصاری بود. شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، آخوند خراسانی، شیخ فضل الله نوری، میرزای نائینی و محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم از شاگردان وی بودند. میرزا رساله‌های فقهی و اصولی متعددی تألیف کرد و بر کتاب‌هایی فقهی و اصولی به‌ویژه تعلیقه‌های شیخ انصاری برای مقلدانش، حاشیه زده است. همچنین فتاوای گردآوری شده او و نیز تقرایرت درس‌های فقه و اصولش نیز چاپ شده است.

میرزای شیرازی مؤسس حوزه علمیه و مکتب سامرا شناخته می‌شود. گفته شده او با هدف تقریب میان شیعه و سنی به سامرا مهاجرت کرد و در این شهر اقامت گزید. ساخت مدرسه، حسینیه، پل، بازار و حمام از خدمات عمومی و عام‌المنفعه وی در سامرا بود.

او در ۸۲ سالگی در سامرا درگذشت و در حرم امام علی(ع) در نجف دفن شد. درباره او آثاری به زبان عربی و فارسی نوشته شده است. از جمله هدیة الرازی الی الامام المجدد الشیرازی اثر آقابزرگ تهرانی و حیاة الامام المجدد الشیرازی اثر محمدعلی اُردوبادی در شرح حال میرزا و شاگردانش نوشته شده است.

محتویات

 [نهفتن] 

زندگی

----------------------------

عبدالکریم حائری یزدی - ويکی شيعه

 

عبدالکریم حائری یزدی

(تغییرمسیر از عبدالکریم حائری)

برای دیگر کاربردها حائری یزدی (ابهام‌زدایی) را ببینید.

شیخ عبدالکریم حائری

شیخ عبدالکریم حائری 2.jpg
اطلاعات فردی
لقبحائری
تاریخ تولد۱۲۷۶ق/۱۲۳۸ش
زادگاهمهرجرد میبد
محل زندگییزد • کربلا • نجف • سامرا • قم • اراک
تاریخ وفات۱۷ ذی‌القعده ۱۳۵۵ق (۹ بهمن ۱۳۱۵ش)
محل دفنقم
شهر وفاتقم
خویشاوندان
سرشناس
مرتضی حائری یزدی • مهدی حائری یزدی
اطلاعات علمی
استادانسید محمد فشارکی • میرزا محمد تقی شیرازی • میرزا محمد حسن شیرازی • آخوند خراسانی • شیخ فضل الله نوری
شاگردانامام خمینی • سیدکاظم شریعتمداری • سیدمحمدتقی خوانساری •سید احمد خوانساری • سید محمد رضا گلپایگانی • محمدعلی اراکی
تألیفاتدُرَرُالفوائد • کتاب النکاح • کتاب الرضاع • کتاب المواریث • کتاب الصلوة
سایرمرجع تقلید • تدریس در حوزه علمیه
فعالیت‌های اجتماعی-سیاسی
اجتماعیتأسیس حوزه علمیه قم • زعامت حوزه علمیه قم • تأسیس بیمارستان سهامیه قم • تشویق به ساختن بیمارستان فاطمی • بنیان‌گذاری سوگواری در ایام فاطمیه دوم (اول تا سوم جمادی الآخر) در ایران • ترویج مجالس روضه خوانی به جای تعزیه و شبیه خوانی • جلوگیری از نقل مطالب بدون منبع در مجالس اهل بیت


عبدالكریم حائری یزدی (۱۲۷۶ـ ۱۳۵۵ق) معروف به آیت‌ الله مؤسس از مراجع تقلید شیعه، بنیانگذار و زعیم حوزه علمیه قم از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۱۵ش بود.

حائری سال‌های طولانی در حوزه علمیه کربلا، سامرا و نجف تحصیل کرد. او در سال ۱۳۳۳ق/۱۲۹۳ش برای همیشه به ایران بازگشت و در ابتدا به اداره حوزه علمیه اراک مشغول شد. آیت‌الله‌ حائری در سال ۱۳۴۰ق (۱۳۰۰ش) به دعوت عالمان قم، به آن شهر رفت و با شکل دادن به حوزه علمیه قم و بر عهده گرفتن ریاست آن، در قم ماندگار شد.

حائری در دوران ریاست حوزه قم بیش از هر چیز به برنامه‌ریزی برای تثبیت و پیشرفت حوزه می‌اندیشید. تحول در روش‌های آموزش در حوزه، تخصصی شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانش‌پژوهان حوزه، حتی آموزش زبان‌های خارجی، و به طور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامه‌های او بود.

حائری خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداد و پس از وفات سیدمحمدکاظم یزدی (۱۳۳۷ق/۱۲۹۸ش) دعوت برای رفتن به عتبات و پذیرش مرجعیت شیعه را نپذیرفت و اقامت در ایران را وظیفه خود خواند. با این حال با افزایش شهرتش در قم، بسیاری از ایرانیان و برخی شیعیان سایر کشورها از مقلدان او شدند.

حائری از سیاست گریزان بود و در ماجرای مشروطه نیز در امور دخالت نکرد اما به سبب جایگاه اجتماعی‌اش در اواخر عمر، ناچار به حضور در امور سیاسی شد؛ او به مسئله کشف حجاب (۱۳۱۴ش) اعتراض کرد و تا زمان درگذشت، مناسباتش با رضا شاه پهلوی تیره بود.

برخی از شاگردان او از جمله سید روح الله خمینی، محمد علی اراکی، گلپایگانی، شریعتمداری، سیدمحمدتقی خوانساری و سید احمد خوانساری در سال‌های بعد به مقام مرجعیت رسیدند. حائری در امور اجتماعی نیز فعال بود و از جمله کارهای عام المنفعه او تأسیس بیمارستان سهامیه قم و تشویق به ساختن بیمارستان فاطمی قم بود.

محتویات

 [نهفتن] 

زندگی‌نامه

----------------------------

مرحوم حضرت آیت الله آقا شیخ اسدالله مجتهدی ساوه ای

آقا شیخ اسدالله مجتهدی ساوه ای

 

در زهد وتقوا از علمای برجسته زمان خودش بود بنا بر دعوت ساوجیان از شهر قم به ساوه مهاجرت داشت

در مسجد حاج فرج(مسجد انقلاب ساوه)  وتابستان در پشت بام نماز جاعت اقامه داشت . اقاشیخ اسدالله به حج مشرف نشد

فرزندانش مرحوم حاج شیخ محمود از علما درس حاج در نجف اشرف گزراند. مرحوم اقامیزا غباس مجهتدی کاسب ورابط بین مراجع تقلید با علمای ساوه بود .مرحوم محمد حسین مجتهدی از فرهگیان مردمی عملگرا  در ساوه بود

دامادها مرحوم اقامیزا عباس وفایی . مرحوم محمود شراقت و مرحوم حاج یدالله توکلی بود

 آقا شیخ اسدالله  داماد مرحوم حاج غفار خیر ساوجی ( آب انبار ساز وحمام ساز در زمان قارجار در ساوه محل حسن خانه )  از شاگردان  مرحوم حضرت آیت الله حائری یزدی هم مباحثه حضرت امام خمینی (ره) بودند 
فوت بهمن ماه سال ۱۳۵۷ شمسی در ساوه

بود که راهپیمایی علنی درپیروزی انقلاب در ساوه صورت گرفت

این اثر و تالیف برخوردار از شرح حال صوری و معنوی برخی از روحانیان و اهل منبر و وعظ خطابه ساوجی و اطراف آن بعلاوه روحانیونی که در عصر پهلوی اول در ساوه تبعید بوده اند، می باشد. از جمله کسانی که شرح حال آنها در این اثر آمده است می توان به علامه میرزا ابوالفضل ساوجی ( پدر دکتر ذبیح بهروز)، آیت الله آشیخ اسد الله مجتهدی، آیت الله حکیمی باغ شیخی، آیت الله حاج شیخ احمد مطهری و ... اشاره کرد. این کتاب حاوی نکته های ظریف عرفانی و اخلاقی ماخوذ از حیات ظاهری و باطنی ایشان است. 

استاد محمد حسین اکبری ساوجی

..............................

خاطرات حاج سیاح محلاتی از ساوه

 

خاطرات حاج سیاح

خاطرات حاج سیاح

 

نویسنده:

محمدعلی سیاح محلاتی (حاج سیاح )

به کوشش: حمید سیاح
به تصحیح: سیف الله گلکار

تعداد صفحات: 683

خاطرات حاج سیّاح یا دوره ی خوف و وحشت
«خاطرات حاج سیّاح»، مشاهدات و خاطرات ِ "حاج محمّدعلی سیّاح ِ محلاتی"(متوفّی به سال1304 شمسی) از ایران ِ دوره‌ی قاجار، از تیرماه ِ1256تا مرداد ِ1288هجری شمسی، یعنی سه سال پس از انقلاب ِ مشروطه است. این خاطرات با سفر ِ حاج سیاح از هند به ایران شروع، و به فرار ِمحمدعلی شاه از تهران و فتح ِ پایتخت توسط ِ "سردار اسعد ِ بختیاری" ختم می‌شود. نگارنده‌ به مدت هجده سال از ایران دور بوده، در آمریکا و اروپا و هند و شرق ِ دور سیاحت می‌کرده، تا آن که دلتنگ ِ خانواده شده، به ایران بازمی‌گردد. او شرح سفرهای خود را در کتاب ِ دیگری به نام «سفرنامه‌ی حاج سیاح» به نگارش درآورده و در نتیجه کتاب ِ حاضر بیشتر شرح ِ زندگی حاج سیاح در ایران ِعصر ِ ناصر‌الدین ‌شاه است؛ گیرم چیزهایی از سفرهای وی به غرب را هم شامل می‌شود.

حرکت از سلطان آباد ( اراک ): {اوایل محرم 1296 قمری - دی 1257 شمسی}

منابع  کتاب خاطرات حاج سیاح صفحه 193-198

صبح بمقصد ساوه حرکت کردیم " گردنه بلندی است که دربعضی جاها پیاده بالارفته بعداز  اتمام سربالا ازکوه سرازیرشده یک منزل تمام است.

به قریه خانک وارد شدیم .خاکهای خاکستری ومحل اندوه خیز وخانه های گلی بدی داشت. اشجار توت زیاد بود.دریک خانه رعیتی شب رابسر بردیم.

فردا بعداز طی دوساعت راه بپل یا بند ( شاه عباس ) ساوه رسیدیم. این بند را درزمان  قدیم دربالای رود خانه شور  ساخته اند درجای خیلی منسب  که دوطرف آن  ستگ سخت واقع شده  طاق مرتفع محکمی  دارد  در زیر سوراخی است که آب رودخانه از آن عبور کرده بهدر میرود. چندان خرجی ندارد که دولت آن سوراخ راسد کرده آن آب راباین صحرای  بی پایان نشانده  همه قسم فایده بردارد  وهم پلی است بسیار محکم لکن  من بعلاف خیالات مردم ایران  کسی زادر این خیالات نمی بینم .

رعایا که تمام عمر را بجان کندن  مشغولند تا دل بخواه آقایان را تهیه کنند وآقایان هم با یکدیگر درجمع مال وکثرت تحمل وعیشر رقابت دارند . بهرحال گذشتیم اطراف راه پشت سرهم دهات وباغات  واشجار است مخصوصا انار وانجیر بسیار خوب فراوان .

پیش از ظهر وارد ساوه شده در سراِِِِئی منزل کردیم . بگردش بازار  وشهر ساوه  رفتیم آب انبار خوب ومدرسه خوبی داشت. اقسوس که مدارس  درهمه جا عوض نفع ضرر میرسانند وجمعی راتنبل وشریر می پرورانند .

انار ساوه مشهوز وممتاز  است.

حاج سیّاح محلاتی در سفرنامه خود گزارش دیدار خوداز ساوه حاج میرزا ...

«...چون در ساوه واطراف بلکه در شهرهای دیگر زهد وصحت عمل علم وفضل جناب حاجی میزا احمد سید جلیل القدر که عالم ساوه است، مشهور ودیدن چنین شخصی غنیمت است . منزل اورا پرسیدم . در کنار شهر خانه متوسط گلی را نشان دادند . بدر خانه رسیده سیدی را دیده پرسیدم: ایا بحضور آقا می توان رسید ؟ گفت : الان عرض میکنم. رفته برگشته مرا وارد عمارتی کرد که هنوز نا تمام بود وبرد به اطاقی . دیدم فرش نمدی گسترانیده وتشک کرباسی روی آن هست. شخص پیر بلند قدی با ریش تنک. شبکلاهی در سر . پیراهنی و لباس کرباسی در بر داشت . بعد از سلام نشستم واز هر طرف صحبت پیوستم . دیدم بسیار ضعف دارد .

پس پرسید: درجهان دینی مانند دین اسلام دیده ای که توپ توحیدش دلها را بشکافد ؟

گفتم : واقعا تقریر با رعبی فرمودید . مقصود چه بود ؟

فرمود : بلی! کلمه لا اله الا الله.

گفتم : هرگز دینی این مقام توحید را ندارد لکن افسوس مسلمانان قدر اسلام را ندانسته اخوّت اسلامی را مبدل به نفاق واغراض کرده اند . عمل اسلام را ملل دیگر برده اند.

گویا خونش بدوران آمده گفت : آه از دست زمامداران اسلام! آیا شمـاحاجی محمد ابراهیم را دیده بودید؟ فرمود : کلباسی؟

گفتم سنم مقتضی ملاقات اونبود : ازهمین اسم آن مرحوم سادگی می بارید . الفاظ آخوند وشیخ وملا وآقا به خود نچسبانیده . تجارت میکرد .أبداً در اسلام ملاییی وشیخی عنوان ندارد . عالم بودن امتیاز لقبی یا بدنی یا لباسی یا جلالی در اسلام ندارد . همه مسلمانان در اسلام برادر وبرابر مقرر گردیده‌اند .همه باید عالم باشند بهر درجه که بتوانند . همه باید با دسترنج خود نان خورند . وقتی بآن مرحوم گفتند : آخوندی دزدی کرده فرمود : خیر ! بگویید دزدی آخوند شده. مگر آخوند یا عابد یا زاهد یا مقر به خدا به لباس است ؟ اگر لباس مخصوص نباشد، قدرش در نزد خدا کمتر میشود؟ یا خدا او را اشتباه می کند؟ واضح است این امتیاز لباس برای مردم و هزاران مقاصد است که یکی دراسلام برای لباس مقر نشده. لباس پیغمبر؟ص؟ امیرالمومنین؟ع؟ و ابوبکر وعمر وحسین ویزید ومعاویه وسایر خلق یکی وهمه متعارف زمان بود. باری دیوانیان ما را ضایع کردند . هرکس به میلشان رفتار نمود رواج داده آقا و نایب خدا و رسول ساختند . حکم اورا حکم الله نامیدند . هر یک به میلشان اطاعت نکرد. منزوی کردند . اشرار دوطایفه دست بهم داده خوبان را ذلیل وبدان را عزیز کردند . دین مارا مایه دنیا گردانیدند . مردم بیچاره را فریب دادند . عوام هم قوه ممیزه ندارند . نیک و بد را تمیز نمی‌دهند بلکه مناط، احترام ورواج در نزد حکام را میدانند . نمیدانم اینان در حضور خدا ورسول؟ص؟ چه جواب خواهند داد ؟ از صحبت او معلوم میشد که خیلی تعصب دین را دارد . پس فرمود: خشنودم از اینکه عمرم به آخر رسیده از دیدار این مردم منافق خلاص می شوم...پس از این مقامات حرارتی در وجود این سید محترم پیدا شده فرمود: «كسی هم اهل درد نیست» پس فرمود به پسرش كه قدری میوه حاضر كردند، یك دانه انار با كمال امتنان برداشته اجازه مرخصی حاصل نمودم پسرش به مشایعت همراهی كرد تا به منزل آمدم»[15]

بازماندگان امامزاده محمد محروق - ویکی فقه

جمع آوری  : محمد شرافت