نگاهی گذرا به زندگانی « میرزا ابوالبرکات حاج حسین سمندر ساوجی»
نگاهی گذرا به زندگانی « میرزا ابوالبرکات حاج حسین سمندر ساوجی»
استاد حسین سمندر ساوجی ملقب به میرزا ابو البرکات فرزند مرحوم زینالعابدین از خانواده معظم و جلیل القدر نایب الصدر ساوجی است که در سال 1276 هـ.ش متولد شد.
با گذشت زمان، در دوران کودکی پدر خود را که در طریق قدس و تقوا قدم مینهاد و از صاحبان نفس و دعا بوده است از دست داد و همراه مادر خود به ساوه؛ زادگاه سلمان ساوجی مهاجرت نمود و در نزد عموی خود میرزا ابراهیم نایب الصدر یکی از شعرا و علمای این شهر که در سرودههایش خلیل تخلص مینمود به کسب علم و فرا گرفتن مقدمات پرداخت.
و سپس به منظور کسب فیض بیشتر توسط عموی خود عازم سلطان آباد «اراک» فعلی شد و در آنجا به خدمت سید حسین ساروقی درآمد و به کسب دانش و خط نستعلیق پرداخت و به علوم قدیمه آشنایی کامل پیدا کرد.
نامبرده پس از سه سال به ساوه عزیمت نمود و در محضر کربلایی حسین نعلین دوز و میرزا عماد ساوجی جد مادری خود به فراگیری علوم دینی مشغول شد و پس از پایان مقدماتِ علوم و دانشهای زمان خویش توسط دایی خود جناب میرزا عبدا.. خان نصیر دیوان راهی تهران شد و از آنجا به خدمت وزارت فرهنگ و سپس در اداره آمار ثبت احوال مشغول شد و پس از آن به خدمت اداره کل ثبت اسناد و املاک در آمد.
تبحر استاد در تمامی علوم دینی از جمله ادبیات عرب و عجم به ویژه کلام و عرفان اگر بی نظیر نباشد مسلما کم نظیر خواهد بود و با زبان فرانسه نیز آشنایی داشت. وی در تهران در طول زندگی با اساتیدی بنام که هر کدام در عصر خود مشهور و بینظیر و سرآمد اساتید و فضلا و شعرای عصر خود بودند آشنا گردید. از جمله استاد سید حسین میرخانی و استاد ادیب احمد گلچین معانی، مصاحبت و مجالست داشته است و با نامبردگان دوست و انیس بوده و مکاتباتی بنظم میانه آنان ردوبدل گردیده است.
استاد در خط، پیرو استاد عالیقدر محمد رضا کلهر بوده و از وی پیروی میکرده است، و به علم موسیقی کاملا آشنا بوده و تار مینواخته است. که در این باره اشاره نیز نموده است:
« شیخ ار شکست تار من اندوهگین مباش
چنگ و رباب و بربط و عودم هنوز هست»
پس از گذشت زمان و پشت سر نهادن ایام شباب و با توجه خاصی که به این دوبیت عرفانی لسان الغیب داشته، از خواب غفلت بیدار شده و مدام این دوبیت را زمزمه مینمود:
« به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده، کُحل بصر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد »
تصویری از مرحوم ؛حاج حسین سمندر؛ (دومین نفر از سمت راست)
و پس از به خود آمدن به عرفان و مقامات عرفا توجه خاص مبذول داشته و با رعایت اصول دین و اجرای فرامین مذهبی از آن غافل نبوده و در همه حال به توصیه زهد و تقوا و دل کندن از دنیای فانی و پرداختن به اموری که موجب رستگاری در سرای باقیست دست یافته و اشعارش مشحون به حقایق توحید است و با حضور قلب عبادت میکرد و پارسایی را زینت خود دانسته و معدود کسانی که وی را آن طور که میبایست شناخته و بدو معتقد بوده او را مستجاب الدعوه میدانستند و در گرفتاریها به او پناه برده و استمداد میجستند.
سمندر را میتوان از جمله عرفای بیرنگ و ریا محسوب کرد که خود میفرماید:
«در باطن ما ذرهای از ریب و ریا نیست
پروای کس از سنجش معیار نداریم»
اینست که شاگردان ممتحن مکتب استاد، وی را صاحب کرامت میدانسته و جملگی کراماتی از او دیده اند. میرزا ابوالبرکات سمندر ساوجی علم و دانش را در کنار ایمان، عقل را با عشقِ در تجلیات الهی و ذوق شاعری را با شم عرفان جمع نموده بود و از شعرای عارف مشرب بشمار میآید و در سرودن انواع قصیده و بخصوص غزلسرایی چیره دست بوده و غزلیاتش زبانزد خاص و عام است و اکثر آنها موشح و مختوم به نام مبارک مولای متقیان امیر مؤمنان علی (ع) است که الحق به نیکی از عهده برآمده است.
استاد برای دست یافتن به درّ دریای عمیق عرفان و نظر به اینکه:
« سر خدای را که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید »
با فضل الهی مدارج عالیه علمی و عرفانی را طی نموده و با عنایات ربانی سالها با شرایط توانفرسا قطع مراحل و طیِ منازل نمود تا در آن هنگام، خبر اقامت «اعظم العرفا» سید حسن قمی را در شهر مذهبی قم شنید، الهام گرفته از این ابیات که آمده است:
« آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند »
از پیشگاه حضرت حق تعالی برای رخصت سفر و زیارت آن والامقام و استفاده از محضر مرادش اقدام به این سفر نمود و با این سفر دست از خانمان کشید و دل از عیال و فرزندان برید و به منظور کسب فیض و استفاده بیشتر از محضر پیرش در زمره تلامیذ و از ملازمان آن عارف بزرگ درآمد و ملقب به میرزا ابوالبرکات گردید.
جناب حضرت استاد میرزا ابوالبرکات حاج حسین سمندر ساوجی ضمن همین سفر به درک فیض صحبت سید ماجد مشرف و موفق به مصاحبت و مصاهرت «اعظم العرفا» سید حسن قمی نایل و واصل گردید و از پیشگاه حضرت پیرش فواید و فیوضات وافر و متواترهای که در دیدارها با وی شده کسب بسیار نمود.
همانطور که خود می فرماید :
« ما طالب یاریم به هر ره که روانیم
کاری به کلیسا و به زنار نداریم »
استاد سمندر ساوجی را می توان به یقین در ردیف شعرای عارف بشمار آورد زیرا که که از سر چشمه عرفان ناب جام از خم والا نوشید و سر مست گشته آن چنان که خود فرموده:
« مست از می توحید چنانیم که گویی
هرگز خبر از جبه و دستار نداریم »
تصویری از مرحوم ؛حاج حسن سمندر؛ (دومین نفر از سمت راست)
از سخنان حضرت استاد است با یکی از شاگردان که تا چندی محرم رازش بوده این چنین بیان نموده :
«آن عالم والا مقام و عارف عظیم سید حسن قمی از بهر دیدار با مرید و شاگرد خود به ساوه عزیمت کرده و در منزل محقرش با ایشان دیدار نموده و پس از ملاقات، تصمیم به برگشتن به شهر قم می کند و سمندر جهت بدرقه با ایشان تا بیرون از شهر همراه گشته و سپس باز می گردد، که یکبار دیگر تصمیم به نظاره پیرش می نماید که از او اثری نمی بیند».
استاد مردی بزرگوار، شاعری عارف، عارفی عاشق و عاشقی گمنام بود، گمنام زیست و بی نام و نشان چشم از جهان فروبست.
وفات حضرتش به تاریخ 4 آذرماه 1364 در شهر ساوه اتفاق افتاد و به دارالملک آخرت رخت بربسته و عمر پر برکتش در 88 سالگی به پایان رسید و شمع فروزان او رو به خاموشی گرایید.
همانطور که خود میفرماید:
« زبان شمع بریدند تا بیان نکند
از آنچه دوش به پروانه گفتگو می کرد »
که شعر حضرتش سالکان طریقت را به یاد شعر لسان الغیب شیراز میآورند از آنکه می فرماید:
« دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنانتر سر توانی کرد »
در آخرین هفته از ایام عمر خویش اشعاری از هجران و فراق یاران و ابیاتی از وصال دیدار با جانان به زبان میآورد و با چندی از شاگردان و مریدانش صحبت از کوس رحلت زده و آنها را از پرواز روح ملکوتی خویش آگاه ساخته بود و آن کسانی که اولین بار به منزلش قدم نهاده و او را مشاهده نمودند، حضرت استاد رو به قبلهگاه حضرت حق و دست ادب به سینه و کتاب آسمانی حضرت رسول (ص) را بالای سر نهاده دیدند و بنا به وصیت حضرتش که در کفنش بود وی را در حسینیه شهدا که منسوب به قمر بنیهاشم(ع) است و مؤسس آن شخص مرحوم سمندر است و در نزدیکی سرای اوست به خاک سپردند که مزارش موصوف بکرامات و برکات برای تلامیذ آن استاد فقید است.
بر روی سنگ مزاری را که در زمان حیاتش تهیه و با خط خوانای خود نوشته و آماده کرده بود به غیر از تاریخ فوت و سپس آن نیز حکاکی گردید، این شعر استاد به چشم می خورد، که بر آن نقش بسته است:
« من به درگاه تو با توشه چه آیم که کریم
ننهد توشه آورده مهمان ببرش »
دیوان این استاد فقید به همت تنی چند از دوستان به تعداد معدود به چاپ رسید و نزد علاقمندان قرار گرفته است.
بـــــا روی تـو ای گـــل ســـر گــلزار نداریم
پـــروای می و زمــزمه تـــــار نداریم
گفـــتی در مــــیخانـــــه ببـستند، ببــندند
مـا با می و میـــخانه دگر کار نداریم
مـست از می تو حـــید چـــنانیم که گویی
هـرگز خبـــر از جبــه و دستار نداریم
مــــا طـــالب یـــاریم به هـــر ره که روانیم
کــــــاری به کــلیسا و به زنار نداریم
گــر بـــند نــهی ور بـــرهــانی چه تـــفاوت
چـــون مــــا غـم آزاد و گرفتار نداریم
دامــن چــه زنـی آتــــش رســـوایی مـا را
ما کــز عـــمل خویشتن انکار نداریم
بــد نــامی و می خوارگی مــا هـمه دانند
مــا بــاده کشان حاجبِ دربار نداریم
در بــاطن مــا ذره ای از ریب و ریــا نیست
پروای کــس از سنجش معیار نداریم
هــر کـس به ســـوی رونق بـــازار گــــراید
مـــــــا آرزوی رونــــق بــــــازار نداریم
مشــکیم که خــود عطر فشـــانیم به بازار